veterinary_kerman

Thursday, November 30, 2006

 

خرسند شدیم از اینکه امروز، رنگی دگر است ،نه رنگ دیروز
تا شب نشده رنگ دگر شد
گفتند از این نکته ، هزار نکته بیاموز
فریاد زدیم که : « چرخ گردون ، لیلا تو نداده ای به مجنون»
فریاد برآمد آنکه :« خامــــــــــــــوش! کم داد اگر، نگیرد افزون»
خاموش شدیم و در خموشی ،رفتیم سراغ می فروشی
فریاد زدیم :« دوای ما کو؟! گویند دواست باده نوشی
هشیار نشد ،مگر که مدهوش این بار گران بگیرم از دوش»
آرام کنار گوش ما گفت : « این بار گران تو مفت مفروش
از خود به کجا شوی تو پنهان؟
از خود به کجا شوی گریزان؟ بیداری دل ، تو خود مخوابان
سخت آمده است ،مبخش آسان...»
هشیار شدیم از اینکه هستیم،رفتیم و در میکده بستیم ،با خود به سخن چنین نشستیم:
« ما باده نخورده ایم و مستیم؟»
مسجد سر راه، از آن گذشتیم...بر روی درش چُنین نوشتیم:
در میکده هم خدای بینی ، با مرد خدا اگر نشینی...

نظرهای شما: Post a Comment

صفحه اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?