veterinary_kerman

Saturday, May 20, 2006

 





Sunday, May 14, 2006

 
مرمر

توي يه موزه ي معروف با سنگ هاي مرمر کف پوش شده ، مجسمه بسيار زيباي مرمريني به نمايش گذاشته شده بود که مردم از راه هاي دور و نزديک واسه ديدنش به اونجا مي اومدند.
و کسي نبود که اونو ببينه و لب به تحسين باز نکند
يه شب سنگ مرمري که کف پوش اون سالن بود؛ با مجسمه؛ شروع به حرف زدن کرد و گفت:
"اين؛ منصفانه نيست!
چرا همه پا روي من مي ذارن تا تو رو تحسين کنن؟!
مگه يادت نيست؟!
ما هر دومون توي يه معدن بوديم,مگه نه؟
اين عادلانه نيست!
من خيلي شاکيم!
مجسمه لبخندي زد و آروم گفت:
"يادته روزي که مجسمه ساز خواست روت کار کنه, چقدر سرسختي و مقاومت کردي؟"
سنگ پاسخ داد:
"آره ؛آخه ابزارش به من آسيب ميرسوند.
آخه گمون کردم مي خواد آزارم بده.
آخه تحمل اون همه دردو رنج رو نداشتم.
و مجسمه با همون آرامش و لبخند ملیح ادامه داد که:
"ولي من فکر کردم که به طورحتم مي خواد ازم چيز بي نظيري بسازه.
به طور حتم قراره به يه شاهکار تبديل بشم .
به طور حتم در پي اين رنج ؛گنجي هست.
پس بهش گفتم :
"هرچي ميخواي ضربه بزن ؛بتراش و صيقل بده!
و درد کارهاش و لطمه هائي رو که ابزارش به من مي زدن رو به جون خريدم.
و هر چي بيشتر مي شدن؛بيشتر تاب مي آوردم تا زيباتر بشم!
پس امروز نمي توني ديگران رو سرزنش کني که چرا روي تو پا ميذارن و بي توجه عبور مي کنن..
رنج و سختي ها هداياي خالق مهربون هستيه به من و تو .

و يادمون باشه قراره اون قدر خوشگل بشيم که خودمون هم نمي تونيم از الان باور و تصور کنيم.

پس بيا ازين به بعد به هر مسئله و مشکلي سلام کنيم و بگيم:خوش اومدي"

و از خودمون بپرسيم :

"اين بار اون لطيف بزرگ چه موهبت و هديه اي برامون فرستاده؟"

This page is powered by Blogger. Isn't yours?